یه شعرزیبا ازسهراب سپهری

سلام...

این شعر زیبا ازسهراب سپهری شاعرعزیزکاشونی،

همشهری خودم (خدارحمتش کنه)

رو تقدیم میکنم به کسیکه خیلی دوسش دارم وخودش میدونه...

صداکن مرا/صدای توخوب است/

صدای توسبزینه ی آن گیاه عجیبی است

که درانتهای صمیمیت حزن میروید/

درابعاداین عصرخاموش/

من ازطعم تصنیف،در متن ادراک یک کوچه تنهاترم/

بیاتابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است/

وتنهایی من شبیخون حجم توراپیش بینی نمیکرد/

وخاصیت عشق این است/

کسی نیست،

بیا زندگی رابدزدیم،آنوقت میان دودیدارقسمت کنیم/

بیاباهم ازحالت سنگ چیزی بفهمیم/

بیازودترچیزهاراببینیم/

ببین عقربک های فواره،

درصفحه ساعت حوض زمان را به گردی بدل میکنند/

بیا آب شو مثل یک واژه درسطر خاموشی ام،

بیاذوب کن درکف دست من ،جرم نورانی عشق را/

مراگرم کن/

و یکبار هم دربیابان کاشان هوا ابرشد/

و باران تندی گرفت وسردم شد/

آنوقت درپشت یک سنگ/

اجاق شقایق مراگرم کرد/

دراین کوچه هایی که تاریک هستند/

من ازحاصل ضرب تردیدوکبریت میترسم/

من ازسطح سیمانی قرن میترسم/

بیا تانترسم من ازشهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است/

مرابازکن مثل یک دربه روی هبوط گلابی دراین عصرمعراج پولاد/

مراخواب کن زیریک شاخه دور ازشب اصطکاک فلزات/

اگرکاشف معدن صبح آمد،صداکن مرا/

ومن درطلوع گل یاسی ازپشت انگشت های توبیدارخواهم شد/

و آنوقت حکایت کن ازبمب هایی که من خواب بودم وافتاد/

حکایت کن ازگونه هایی که من خواب بودم و ترشد/

بگوچندمرغابی ازروی دریاپریدند/

درآن گیر وداری که چرخ زره پوش ازروی رویای کودک گذرداشت/

قناری نخ زردخود را به پای چه احساس آسایشی بست/

بگو در بنادر چه اجناس معصومی ازراه واردشد/

چه علمی به ‎موسیقی مثبت بوی باروت پی برد/

چه ادراکی ازطعم مجهول نان درمذاق رسالت تراوید/

و آنوقت من مثل ایمانی ازتابش استوا گرم،

تو را درسرآغاز یک باغ خواهم نشانید.‏‎ ‎



[ جمعه 89/11/22 ] [ 3:13 عصر ] [ asheghe tanha ] نظر